داستان عشقی

در این وبلاگ داستان های زیبای عشقی

داستان عشقی

در این وبلاگ داستان های زیبای عشقی

باید همه را بکشم

وقتی وارد اتاق شد،چهره درهم و افسرده اش حکایت از درد و رنجی طاقت فرسا داشت.نامش امید و 42 ساله بود.پس از احوالپرسی و دست دادن،لبه صندلی نشست و سر به زیر انداخت.پرسیدم چه مساله ای باعث شده که توفیق دیدار با شما را داشته باشم؟سکوت معناداری کرد و بع آهی کشید و گفت:«ساعتی پیش با شما تماس گرفتم و گفتم که متوجه ارتباط تلفنی همسرم با مردی شده ام و شما هم گفتید که حضوراً خدمت برسم تا موضوع را بررسی کیند و بگویید چه کنیم.»

وقتی وارد اتاق شد،چهره درهم و افسرده اش حکایت از درد و رنجی طاقت فرسا داشت.نامش امید و 42 ساله بود.پس از احوالپرسی و دست دادن،لبه صندلی نشست و سر به زیر انداخت.پرسیدم چه مساله ای باعث شده که توفیق دیدار با شما را داشته باشم؟سکوت معناداری کرد و بع آهی کشید و گفت:«ساعتی پیش با شما تماس گرفتم و گفتم که متوجه ارتباط تلفنی همسرم با مردی شده ام و شما هم گفتید که حضوراً خدمت برسم تا موضوع را بررسی کیند و بگویید چه کنیم.»

-اما موضوع را به طور کامل و از اول توضیح دهید.

-چند وقت پیش sms زشت و نامربوطی را از همسرم دریافت کردم.باورم نمی شد زنی که حدود 20 سال از زندگی مشترکم با او می گذشت در چنین مسیری افتاده است.با ناباوری با او تماس گرفتم و جویای مساله شدم.همسرم خندید و گفت:«سر به سرت گذاشتم.»خیلی سعی کردم باور کنم،ولی نمی توانستم.بعد به طریقی پرینت موبایلش را گرفتم.شماره ای دائم تکرار شده بود آن هم زمانی که من در خانه نبودم.تماس گرفتم آقایی جواب داد.با تحکم و عصبانیت به او گفتم چرا انقدر با شماره هسمرم تماس داشته است؟!او هم در کمال پررویی گفت که این خانم به من گفته شوهر ندارم،وقتی که گفتم من شوهر این خانم هستم،او گفت:خب به من چه ربطی دارد؟مراقب زنت باش.

اشک در چشمان امید حلقه زد و ساکت شد.دقایقی در سکوت گذشت،برای ادامه صحبت خطاب به او گفتم:«واقعاً حس بدی در آن وضعیت داشتید.خب بعد چی شد؟»

-خون جلو چشمانم را گرفته بود،جز مرگ همسرم به چیز دیگری فکر نمی کردم.از محل کارم بیرون زدم.در مسیر به این فکر می کردم که بعد از کشتن او درگیر قانون و زندان خواهم شد که تحمل آن را نداشتم.به خودم گفتم برای فرار از زندان بعدش خودم هم می کشم.یاد بجه هایم افتادم که عمری باید ننگ پدر و مادر خود را به دوش بکشند.به خودم گفتنم خوب است آنها را هم بکشم تا شاهد چنین وضعیتی نباشند،اما دلم برایشان سوخت.آنها گناهی نداشتند که محکوم به مرگ شوند.دیوانه وار سر به بیابان گذاشتم.فقط گریه می کردم و داد می زدم.نمی دانستم چه بکنم.ناگهان به یاد شما افتادم و با دفترتان تماس گرفتم.شماره دفتر شما را به واسطه سخرانی که در سازمان ما داشتید داشتم.منشی وقتی صدای نالان و گریان مرا شنید شماره موبایل شما را به من داد و من هم دقایقی با شما را صحبت کردم.واقعاً اگر آن چند کلمه را از شما نشنیده بودم حتماً خود کشی می کردم.شما گفتید مطمئن باش آن طور که فکر می کنی نیست.

بعد گفتید همین امروز حضوراً مراجعه کنم تا کمک کنید تصمیمی درست و منطقی بگیرم.حالا هم اینجا هستم.

بدون مقدمه به او گفتم:«دوست من مطمئن باش همسر شما با این آقا فقط رابطه تلفنی داشته است.»در حالی که خیلی تعجب کرده بود ، پرسید:

-شما این حرف را برای دلخوشی و آرامش من می زنید؟

- نه ، ببینید در بیشتر موارد هدف آقایان از ارتباط با خانومها مسائل شهوانی است ولی نه در تمام موارد .بعضی ها به علل دیگری چنین روابطی را برقرار می کنند.که فکر می کنم در مورد فردی که با همسر شما در ارتباط بوده هم این طور باشد.شاید بهتر است بگویم خانم شما به او اجازه نداده پایش را از گلیمش درازتر کنید.

اصلاً صبر نداشت جملاتم را تمام کنم،شتاب زده گفت:

-مگر شما این آقا و همسر بنده را می شناسید؟

- نه ،من آنها را می شناسم ولی از حرفهای شما به این نتیجه رسیدم.شما گفتید که 20 سال با همسرتان زندگی کرده اید و چنین چیزی را هرگز از او ندیده اید.پس چنین زنی نمی تواند به این سادگی تن به روابط نزدیک بدهد.او احتمالاً جذب محبت و توجه این آقا شده است که به نظر می رسد به خاطر مشغله کاری زیاد شما از آن محروم بوده و یا اینکه شما به آن توجه نداشته اید.

- یعنی من نیاید کار می کردم؟ تمام سعی و تلاشم این بوده که برای همسر و بچه هایم بهترین زندگی را درست کنم و درست حالا که احساس می کنم به همه چیز رسیده ام ناگهان متوجه چنین چیزی شده ام و احساس می کنم هیچ چیز ندارم.

- خانم شما دنبال محبت و توجه بوده که متاسفانه شما به آن بی توجه بوده اید.البته این به این معنی نیست که شما نباید کار می کردید و یا حتی اضافه کار یا ماموریت نمی رفتید.بلکه شما می توانستید همه این کار ها را بکنید و محبت و توجه خود را با تماس تلفنی که الحمدالله امروز همه موبایل دارند،به او نشان دهید،ولی احتمالاً جز در موارد ضروری هیچ وقت تماسی که حکایت از عشق و محبت و دلتنگی تان نسبت به همسرتان باشد،با او نداشته اید.(امید سری به نشانه تایید تکان داد) آن مرد هم حتماً به دنبال چیزی بوده ولی آن چیز روابط نزدیک نبوده است چرا که در چنین مواردی برای او راههای ساده تر و کم زحمت تری هم وجود داشته است.او احتمالاً از جمله آدمهای شیادی است که دنبال زنهای متاهل هستند و خود را آنقدر به آنها پاک و درست نشان می دهند که اعتماد زنهای ساده ای مثل همسر شما را جلب می کنند و بعد از وابسته کردن آنها به خود به عناوین مختلف از جمله برگشت چک و احتمال زندانی شدن،آنها را وادار به پرداخت پول می کنند.در هفته ها و ماههای اخیر همسر شما به بهانه های مختلف مبالغ زیادی از شما پول نگرفته و یا اینکه اشیای قیمتی خود را گم نکرده است؟!

امید با ناراحتی گفت:

-بله ، در چند ماه اخیر حدود دو- سه میلیون تومان به بهانه کمک به دیگران و قرض دادن به کسی از من پول گرفته است.

- با این حساب هدف آن مرد جز سوء استفاده مالی چیز دیگری نبوده است.پس بهتر است افکار مزاحم و ناراحت کننده را از ذهن خود خارج کرده و با تامین نیازهای عاطفی همسرتان به طور منطقی از بروز مجدد چنین رخدادهای ناخوشایندی جلوگیری کیند.

- با همسرم چطور برخورد کنم.به او بگویم موضوع را متوجه شده ام یا نه؟

- حتماً ان مرد موضوع را به ایشان منتقل می کند.شما هم طی نامه ای به همسرتان کل ماجرا را بازگو کنید و بگویید هر دو اشتباه کرده ایم و باید درس عبرتی برای آینده باشد که هرگز از همدیگر غافل نشویم و سعی در جبران داشته باشیم. توصیه می کنم حتماً روزی چند بار به همسرتان زنگ بزنید و فقط احوال خودش را بپرسید و هرگز نگویید خب چه خبر؟بجه ها چه می کنند؟کسی زنگ زده؟خبری بوده؟و حتی از هر از گاهی با ایشان تماس بگیرید و همین که مطمئن شدید خودش گوشی را برداشته،به طور ناگهانی بگویید:«خیلی دوستت دارم.» سعی کنید حداقل روزی یک ساعت در هر شرایطی فقط برای همسر خود وقت بگذارید و در این وقت از تماشای تلویزیون و یا خواندن روزنامه و یا مجله و صحبت با تلفن اجتناب کنید.

درخانه حتماً سعی کنید حرفی برای گفتن داشته باشید سعی کنید بعضی از موارد کاری را برای او نقل کنید.

هر وقت با شما صحبت می کند حتماً به گفته هایش توجه کنید و تا از شما چیزی نپرسید و یا راهنمایی نخواست حرفی نزنید.

در پایان به امید اطمینان دادم که اگر نیازهای فردی همسرش را بشناسد و سعی در تامین آنها نماید هرگز شاهد چنین وقایعی نخواهد بود.امید با روی گشاده و امیدوار جلسه را ترک کرد و خدا را شکر تاکنون که ماهها از آن ماجرا می گذرد او و همسرش خوب و خوش هستند و مشکلی با هم ندارند.

چنذی قبل من امید را به طور اتفاقی در خیابان دیدم و از او پرسیدم؟

اولبخندی زد و گفت:

-خیلی خوب است.من و هسرم صادقانه اشتباهات یکدیگر را پذیرفته ایم و در رفع آنها کوشیده ایم.همان طور که شما گفتید به او توجه ویژه ای دارم و سعی می کنم به طرق مختلف محبتم را به او نشان دهم.از دادن هدیه گرفته تا تعریف و تمجید.احساس می کنم او به زندگی مشترکمان دلگرم شده است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد