داستان عشقی

در این وبلاگ داستان های زیبای عشقی

داستان عشقی

در این وبلاگ داستان های زیبای عشقی

اجازه می دی تا ابد سر بزارم رو شونه هات؟ روزی هزار و صد دفه بگم که می میرم برات شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند:  ادامه مطلب ...

دختری ازجنس تنهایی...

اجازه می دی تا ابد سر بزارم رو شونه هات؟ روزی هزار و صد دفه بگم که می میرم برات شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

  ادامه مطلب ...

فرمانروای عشق

پسر وقتی به خودش اومد دید که روی تخت بیمارستان زیر سرم خوابیده . چیزی یادش نبود میخواست از روی تخت بلند بشه که یه دست گرم از بلند شدنش جلو گیری کرد . برگشت و نگاه کرد دست پدرش بود تا حالا پدر رو اینطوری ندیده بود پدر طبق معمول تسبیح چوبی قشنگش توی دستش بود و شبنم اشکش ریش سفیدشو خیس کرده بود . خواست حرف بزنه که پدر بهش اشاره کرد آروم سرجاش بخوابه آخه دکتر گفته بود اصلا نباید تحت هیچ فشاری قرار بگیره پسر طبق معمول حرف پدر رو گوش کرد و آروم دراز کشید و خوابش برد .

ادامه مطلب ...

فرمانروای عشق

پسر وقتی به خودش اومد دید که روی تخت بیمارستان زیر سرم خوابیده . چیزی یادش نبود میخواست از روی تخت بلند بشه که یه دست گرم از بلند شدنش جلو گیری کرد . برگشت و نگاه کرد دست پدرش بود تا حالا پدر رو اینطوری ندیده بود پدر طبق معمول تسبیح چوبی قشنگش توی دستش بود و شبنم اشکش ریش سفیدشو خیس کرده بود . خواست حرف بزنه که پدر بهش اشاره کرد آروم سرجاش بخوابه آخه دکتر گفته بود اصلا نباید تحت هیچ فشاری قرار بگیره پسر طبق معمول حرف پدر رو گوش کرد و آروم دراز کشید و خوابش برد .

  ادامه مطلب ...

عشق کم سو

به نظر من عشق دروغه هر چندم که به عشقت علاقه داشته باشی هر چند بهش خیانت نکنی بازم روزی میرسه که بخاد به خاطر هیچو پوچ ولت کنه من خودم تجربه کردم خیانت بت کنن واقعا سخته

یه دختری رو بینهایت دوس داشتم سه سال و...با هم بودیم ولی بخداخودمم نمیدونم چرا ولم کرد هر روز میدیمش میرفت مدرسه هر روز اسمس زنگ بد جور وابسته بهم شدیم به خاطرش دانشگامو ول میکردم میرفتم استخدامی ارتشو نیرو انتظامیو ...  ادامه مطلب ...